مات و مبهوت به صفحهی سفیدِ «نوشتهی تازه» مینگرم، و با خود فکر میکنم که «اولین»هایی که تجربه کردم، چگونه بودند؟ و اصلا چرا تجربهشان کردم.
اولین برخورد.
اولین خنده.
اولین هدیه.
اولین مسافرت.
اولین روز مدرسه.
اولین روز دانشگاه.
و …
و …
و …
!!!!
همیشه «اولین»ها برایم مهمتر از «هزارمین»ها بوده! همیشه ی همیشه.
همیشه «اولین»هایی که برایم شادی به ارمغان آوردند برایم ماندگارتر بودند و هستند. و همیشه «اولین»هایی که تلخی با خود به همراه آوردند تلخیش را زیر زبانم مزه مزه میکنم و حسرت میخورم که چرا «اولین» دفعه باید برایم اینگونه تلخ به کامم مینشست.
پ.ن: دوم اردیبهشت ماه سال نود و یک.
۱ دیدگاه
اولینی که آخرین داشته باشد را نمی خواهم…
پاسخ:
این هم حرفیه (: