من یه مدتیه دوباره کلاس زبان میرم. این موسسهای که میرم خیلی خیلی راضیم از کارشون. هم تیچرمون خوبه، هم بر و بچِ کلاس! :دی
یعنی خیلی خوش میگذره و کلاسِ کلاً فان و سره حالی هستش.
شما در نظر بگیر، قرار بود امروز یه رسپی [دستور غذا] حالا هر نوع غذایی رو بنویسیم و ببریم کلاس. حالا من آخره جلسه قبل گفته بودم که درست هم بکنیم و بیاریم و تضمین شیم واسه پاس شدنه این ترم ((: بعدش امروز یکی از بچهها کلی حال داد و کرم کارامل درست کرد آورد :دی ما هم نوشِ جان کردیم.
خیلی خیلی خیلی، اصن خیلی، مزه داد کلاسِ امروووز :دی
تازه خوش به حالمون هم شد دیگه. مشغول خوردن و خندیدن شدیم، دیگه تیچرمون ازمون رسپیها رو نخواست ((:
به نظرم، آدم هرجایی که میرهها، حتی شبهه جهنمم باشه، ولی ۴ تا آدمه فان و پایه اونجا داشته باشه، جهنمم واسهش میشه بهشت. نه؟ :دی
بچههای اینجا خیلی خوبن. اکثرا دانشجو هستن و اهل شهرای دیگه هستن، و تقریبا زندگی خوابگاهی دارن. بامزهس زندگی دانشجوییِ این مدلی البته. وقتی میبینشمونها، میگم آخه چقد به فکر هستن و باهوش. هم دور از خونه هستن، هم زندگی خوابگاهی دارن، هم تو دانشگاه خوب دارن درس میخونن، هم به فکره بالا کشیدنه سطح زبانشون هستن.
که خب، خیلیها عرضه همون یه درس خوندنه تنها رو هم ندارن چه برسه به اینکه بخوان درست و سالم زندگی کنن و از همه چیز بهره ببرن!