هشتِ آبان ۸۹، اولین جلسه تدریسم تو آموزشگاه بود، اولین باری که تدریس رو به صورت مثلا حرفهای تجربه کردم! یک سال و چند روزی از اون زمان گذشته، ۱۰۲ یا شایدم چندنفر اینور اونور کارآموز داشتم. با چندتاییشون هنوز در ارتباطم.
کم نبودن این همه آدم با خصوصیات اخلاقی و ویژگیهای متفاوت.
تمام تلاشم رو میکردم تا مسئولیتی که بهم محول شده رو درست و به جا انجام بدم. خاطرههای خوب و شایدم یه چندتایی هم بد رو تجربه کردم. اما درصدِ رضایتم از خودم زیاد بوده.
خدا رو شکر میکنم، تونستم این کار رو تجربه کنم، خیلی مهارتم و اعتماد به نفسم بالا رفته (: اینقده خوب شدم تو حرف زدن و توضیح دادن، مخصوصا به افرادی که برای اولین بار ملاقاتشون میکنم، که نگو و نپرس.
جلساتِ اولی که تو کلاس میرفتم هنوز یادمه، چقدر استرس رو تحمل میکردم. ولی الان تو کلاس ۱۵ نفره هم برم، انگار نه انگار که نمیشناسمشون، خیلی راحت ارتباط برقرار میکنم و حرف میزنم.
هوم (:
الان دیگه همش دو تا کلاس دارم، که این دو تا رو هم تموم کنم، کلاسی رو قبول نمیکنم. به مدیر آموزشگاه امروز اطلاع دادم، خیلی ازم تعریف کرد و اصرار کردش که اگه بتونم بعضی از کلاساشون رو بگیرم حتما. آخه مربی فیکسشون بودم تو این یه سال. ولی خب، نمیتونم، با شرمندگیِ تمام گفتم که نمیتونم.
یکمی برنامهریزیم رو تغییر دادم، و دارم فوکوس میکنم رو کارای دیگه. فعلا یواش یواش تغییرات رو دارم اعمال میکنم، تا ببینم خدا چی میخواد و بندهش چند مرده حلاجه :دی
پ.ن: تایتل رو دارین؟ همینقد واسه خودم کلاس میذارم ((: